5شنبه 26 فروردین 95: دکتر علیزمانی(16)
به نام خدا
پیش از هرچیز برخود لازم میدانم تا از مهر و استقبال استاد عزیز، جناب آقای دکتر علیزمانی و مجری محترم برنامه سیم و زر، جناب آقای درستکار در معرفی این وبلاگ به بینندگان محترم تشکر و قدردانی نموده و از خداوند متعال برای ادامهی این مسیر و انشاالله هرچه بهتر و مفیدتر واقع شدن این رسانه (که انجام وظیفهای کوچک در قبال زحمات اساتید است) یاری بخواهم. امید که اینچنین باشد :)
برنامه 26 فروردین 95 سیم و زر، در ادامهی موضوع برنامهی قبل با بحث «دیگری و معنا» بار دیگر به روی آنتن زنده شبکه 4 رفت. (فایل صوتی کامل این جلسه را میتوانید در اینجا دریافت کنید.) در این برنامه استاد محترم ضمن خوانش ابیاتی چند از کتاب مثنوی، نظر حضرت مولانا درباره موضوع، و اینکه به عقیدهی ایشان اگرچه بسیاری از مردم آنچنان درگیر «زندگی هرروزی» هستند که «خود اصیل» را فراموش کرده و به تعبیر مولانا "دیو در دلهایشان خانه کردهاست" و ارتباط عمیق با آنها میتواند منجر به فراموش کردن خود، و از کف دادن معنا شود؛ اما همچنین دیگرانی نیز هستند که ارتباط با آنها نه تنها موجب کمرنگ شدن رنج تنهایی میشود، بلکه از آنجا که در حین ارتباط، انسان به گوهر نهفته در وجود انسان دیگر پی میبرد، چیزی بر او افزوده شده و او را «بزرگتر» میکند. به عبارت دیگر، همانطور که درباره جلسهی پیش نیز گفته شد، دایرهی این خودِ کوچک، در این ارتباط، بزرگتر و خداییگونهتر میشود.
هر انسان در کنه معدن وجود خویش واجد گوهری است، که از طریق «ارتباط» (ارتباطی که رو به تعالی دارد، و بقول سقراط: ارتباط مبتنی بر فضیلت، نه منفعت) میتوان آنرا یافت و بر خزانه وجود خود افزود؛ و همچنین گوهر وجود خود را بر دیگران عرضه داشت و بدین ترتیب در کنار یکدیگر «رشد» کرد.

از خداوند آمده است که : « من گنجی پنهان بودم. دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدم آفریدگان را.» سوألی که باید پرسید از این قرار است که: چرا «آفریدگان» را ؟ چرا «جمع» را؟ و چرا تنها یک آفریده را نه؟ چرا تنها «فخر آفرینش» را نه؟ مگر در آینهی صیقلی جان او این شناخت کامل نمیشد؟ پس چه نیازی به دیگران بود؟
در داستان منطقالطیر عطار، پرندگان در پی اصلاح جامعه خود، برای انتخاب پادشاهی عادل، به رهبری هدهد به سراغ سیمرغ میروند تا او را برای پادشاهی به سرزمین خود بیاورند. اما سوال اینجاست که چرا باید «جمع» پرندگان در پی سیمرغ روانه شوند؟ و چرا هدهد به تنهایی سراغ سیمرغ نمیرود؟ پاسخ این سوال در انتهای داستان است، زیرا که سیمرغی در کار نیست! زیرا که هرچه هست آینه است. زیرا که سیمرغ، «جمع» سیمرغی است که با هدایت هدهد و به شوق سیمرغ پرواز کردهاند (مُهاجِراً الَی اللَّه) و اکنون همگی به آن خود بزرگ بدل شدهاند و... زیرا که پاسخ در اتحاد است. زیرا که خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نخواهد داد مگر آنکه «خود آنها»، آن خودِ بزرگ... زیرا که تنها به اتفاق میتوان جهان گرفت.
بنابراین میبایست در پی چنین ارتباطها و انسانهایی بود. ارتباطهایی که انسان را به «فراتر» میکشانند (شکوفایی) و او را به سوی کانون معنا رهنمون میشوند.

ارتباطهایی درست مثل همین ارتباط ما و برنامه و استاد :)
در پایان این جملات زیبا از استاد عزیز تقدیم شما یاران عشق باد :
chon barnameyi hastresh k hale khubi behem mide va mano baraye sakhtan ye zaendegie asil mosammam mikone..mamnun kheily jaha donbale download barname budam ama ya nabud ya downlodesh kheily sakht bud
ta inke webloge shoma ro peida kardam